_ حالا اگه میشه برو بیرون به سمتم اومد و با صدایی خش دار شده گفت : _ بهنام…
بیشتر بخوانید »رمان عشق تعصب
کیانوش ساکت شده بود اما عصبانی بود بخاطر وضعیت بدی ک من داشتم وقتی رسیدیم پیاده شدم دوباره برگشته…
بیشتر بخوانید »خیره به من شد و گفت ؛ _ من میرم اما فردا میام وسایلت رو جمع میکنی میای عمارت…
بیشتر بخوانید »برگشتم خونه ولی حسابی حالم بد بود از اون روز هایی بود که نیاز داشتم طرلان پیشم باشه ،…
بیشتر بخوانید »کیانوش با عصبانیت به سمتم اومد و گفت : _ به به خانوم فراری نفسم رو با عصبانیت بیرون…
بیشتر بخوانید »_ بیخیال مهم نیست من از اولش میدونستم چه آدم هایی هستند واسه ی همین قصد ندارم خون خودم…
بیشتر بخوانید »طرلان حسابی شوکه شده بود پس کاملا مشخص بود بی خبر هست از این قضیه اما بقیه میدونستند خودم…
بیشتر بخوانید »بهنام حسابی امروز باهاش وقت گذروندم خیلی زیاد در حقش کوتاهی کرده بودم اما میخواستم حالا رفتارم رو باهاش…
بیشتر بخوانید »_ بهتره درست صحبت کنی بهار هیچ میفهمی چی داری میگی ؟! نفسم رو با عصبانیت بیرون فرستادم دیگه…
بیشتر بخوانید »با عصبانیت بلند شدم و رو بهش توپیدم : _ شما حق ندارید انقدر با من بد باشید شنیدید…
بیشتر بخوانید »با دیدن چشمهای گریون بوسه حسابی متعجب شده بودم چرا این شکلی شده بود ، کیانوش بیتفاوت از کنارش…
بیشتر بخوانید »_ بخاطر حرفای پرستو ! _ قرار نیست پرستو حرف زشتی میزنه بقیه به جاش عذرخواهی کنند ، وقتی…
بیشتر بخوانید »_ ناراحت نیستم نیاز نیست تو خودت رو ناراحت کنی عزیزم چند دقیقه سکوت شده بود تا اینکه صداش…
بیشتر بخوانید »_ پس پسرت چی میشه ؟! پوزخندی بهش زدم : _ اگه تا الان این وضعیت مزخرف رو تحملش…
بیشتر بخوانید »من و دنبال خودش کشید پرتم کرد داخل اتاق و سرم داد کشید : _ ببین داری چه بلایی…
بیشتر بخوانید »