– اینجا شهر کوچیکیه. بهتره بریم آپارتمان من. او نجا کسی نیست. سوار پرادوی سفیدرنگ میشوند. بهادر بچه ها…
بیشتر بخوانید »رمان ترمیم
– مگه تنهامیخوای بری؟ منو بچه هام میآیم… سمیر که رفته؛ خودم میبرمت. دلم قرص میشود به این لحن…
بیشتر بخوانید »– هرچی باشه اون پدرته. کسی خاطرات شو نمیتونه ازت بگیره، گلی… اون واقعی بوده، حتی اگه یه غریبه…
بیشتر بخوانید »– شوهرت با شاپرک نسبت داره؟ چرا نیومد دنبالش اگه میخواست ؟ سؤالی است که من هم درگیر آنم.…
بیشتر بخوانید »نمیدانم عصبانی است یا ادایش را درمیآورد، اما دلم آرام میشود. روحم از تلاطم می افتد. شوق رقص دارم……
بیشتر بخوانید »– من میترسم، آقا سمیر… چرا اینجوری زل زدن؟ آرام میخندد. – خانوم، با ماشین چندصدملیونی اومدین جایی که…
بیشتر بخوانید »کمی حالم بهتر میشود از این مهربانی. من حتی فرصت برقراری ارتباط با مادرهایی که دو ماه کنارشان بودم…
بیشتر بخوانید »شماره را میخواند، پیش شماره برای جایی است که نمیشناسم. – گفتن تو هتلن. بعض شما نباشه، وضعشون خوب…
بیشتر بخوانید »ایستاده سیگاری روش میکند. نگاه نمیدزدد. وقتی عباس بگوید نامردم، پس هستم. – بذار بگذره چند روز… ستاره باهاشه امروز……
بیشتر بخوانید »– چیکار داری میکنی، مهگل؟ خونه پدریت و فروختی؟ – اخبار زود میرسه… بله، فروختم. من کار خاصی نمیکنم،…
بیشتر بخوانید »تمام سه ساعت را بالای سرش میمانم، نکند که پس بزند یا افت اکسیژن… شاید هم چون شجاعتم بیرون…
بیشتر بخوانید »آخر با چه رویی بگویم که از لحظه خروج از ویلای فرامرز به دنبال تمام کارهایت بودم ؟ یعنی…
بیشتر بخوانید »کاش آن روز لعنتی هوس کباب نمیکردم. کاش از ترس از دست دادن داشتههایم، همه را بهباد نمیدادم. کاش……
بیشتر بخوانید »اشکهایم را پاک میکنم، کودکانم به امید من بیشتر نیاز دارند. اولین چیز در این اتاق صدای بوق دستگاههاست.…
بیشتر بخوانید »این بچه مرگ را از کجا میداند؟ _ نانا شکمش گنده شد، خاله گفت مرد. نگاه غمگین فرامرز به…
بیشتر بخوانید »